جدول جو
جدول جو

معنی گذاره کردن - جستجوی لغت در جدول جو

گذاره کردن
عبور کردن، گذشتن، عبور دادن، گذراندن، برای مثال ز رودهایی لشکر همی گذاره کنی / که دیو هرگز در وی نیافتی پایاب (مسعودسعد - ۵۷)
تصویری از گذاره کردن
تصویر گذاره کردن
فرهنگ فارسی عمید
گذاره کردن
عبور کردن گذشتن: ترکمانان بر اثر آنجا آمده بودند و بحیلتها آب بر کرد را گذاره کردم امیر را یافتم سوی مرو رفته. یا گذاره کردن تیر. گذشتن تیر از موضعی: یک چوبه تیر در کمان نهاد و بینداخت آن چهار پسر را بسفت و گذاره کرد، عبور دادن گذراندن: زرود هایی لشکر همی گذاره کنی که دیو هرگز در وی نیافتی پایاب. (مسعود سعد)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

عبور دادن گذارندن: گذارده برد سپه را زده دوازده رود بمرکبان بیابان نورد کوهگذار. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزاره کردن
تصویر گزاره کردن
((~. کَ دَ))
گذشتن، عبور کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گذار کردن
تصویر گذار کردن
عبور کردن، رد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گذار کردن
تصویر گذار کردن
عبور کردن، گذشتن، برای مثال هردم آنجا گذار می کردم / آب از آن چشمه سار می خوردم (جامی۱ - ۲۲۵)
فرهنگ فارسی عمید
بمزد گرفتن خانه و ملک یا کالایی را در برابر بهایی باستفاده در آوردن و از آن بهره جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشاره کردن
تصویر اشاره کردن
اشارت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آواره کردن
تصویر آواره کردن
بیرون کردن، اخراج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اداره کردن
تصویر اداره کردن
گرداندن امور، مدیریت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گمانه کردن
تصویر گمانه کردن
کنایه از گمان کردن، پنداشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزارش کردن
تصویر گزارش کردن
بیان کردن، تفسیر کردن، شرح دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گمراه کردن
تصویر گمراه کردن
کنایه از کسی را از راه راست منحرف ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گذران کردن
تصویر گذران کردن
گذراندن روزگار، زندگانی کردن، امرار معاش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفاره کردن
تصویر کفاره کردن
انجام دادن عملی که بدان گناهان پاک شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گذران کردن
تصویر گذران کردن
زندگی کردن، معیشت داشتن امرار معاش: با مواجب کمی گذران میکند
فرهنگ لغت هوشیار
عبور کردن گذشتن: ... که از لب آب جیحون گذاره آمدند و خراسان بگرفتند
فرهنگ لغت هوشیار
کسی را از راه خویش منحرف ساختن اضلال، از طریقه صواب منحرف گردانیدن اغواء، از دین حق منحرف ساختن اضلال
فرهنگ لغت هوشیار
تصور کردن: گمان کسی را وفا ناید از وی حکیمان بسی کرده اند این گمانه. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
گشاینده گشاده گشایش) باز کردن گشودن افتتاح: هر آن کاری که شد دشوار آسانی زتو جوید هر آن بندی که گردد سخت آنرا هم تو بگشایی (سنائی)، خلاص کردن رها کردن: گفت: این چه حرامزاده قوم اند. سگ را گشاده اند و سنگ را بسته، جاری کردن، روان ساختن: اشک حسرت از فواره دیده بگشاد، تصرف کردن فتح کردن: و ملکی بود از رومیان بشهر انطاکیه آن ملک بحصار شد و شاپور آن حصار را بگشاد و آن ملک را بگرفت، شاد کردن: دو چشم سیر نگردد همی زدیدن او دل گره زده بگشاید آن گشاده جبین. (فرخی)، جدا کردن منفصل کردن: من نیز مکافات شما باز نمایم اندام شما یک بیک از هم بگشایم. (منوچهری)، حل کردن (مشکلی) : کسری عاجز گشت بزرجمهر را بیرون آورد و از او فریاد جست و عذر ها خواست و بزرجمهر آن را (شکل شطرنج را) بگشاد و گفت، روان کردن (شکم و مانند آن) اطلاق: اگر می بندند شکم بر میاید و درد همی گیرد و اگر می بگشایند سیلان میافتد و ضعف پدید میاید، زایل کردن رفع کردن: دارو ها که سده و زکام بگشاید، بهم زدن: این دوستی چنان موکد گردد که زمانه را گشاد آن هیچ تاثیر نماند، رها کردن (تیر و مانند آن) افکندن: بهرام تیر بگشاد و به پشت شیر زد، آشکار کردنظاهر ساختن: گشادن راز، گشوده شدن، بر طرف شدن بیکسو رفتن (چنانکه ابر) : میغ بگشاد دگر باره بیفروخت جهان روزی آمد که توان داد ازان روز نشان. (فرخی)، راست شدن درست شدن: گفت بدان شهریار که همه کار از خدای تعالی گشاید، زایل شدن رفع شدن: شخصی که مزاج او سرد و تر باشد خمار او دیرتر گشاید، حاصل شدن نتیجه دادن: چون آن مور نازگل و نیاز بلبل مشاهده میکرد بزبان حال میگفت: از این قیل و قال چه گشاید ک، جدا شدن منفصل گردیدن: لکن کار صورت (مقابل ماده) کاریست بجهد و کوشش و مایه ها بالطبع از یکدیگر گشادن و گریز میخواهند، قطع رابطه کردن گسستن: چون بادگری من بگشایم تو ببندی ور بادگری هیچ ببندم بگشایی. (منوچهری)، انجلا پس از کسوف و خسوف
فرهنگ لغت هوشیار
شرح دادن تفسیر کردن: همچنان کاندر گزارش کردن فرقان بخلق هیچ کس انباز و یار احمد مختار نیست. (ناصر خسرو)، جستجو کردن: هردم آهنگ خارشی میکرد خویشتن را گزارشی میکرد. (هفت پیکر) یا گزارش خواب. تعبیر کردن خواب: پس از آن خواب دیدن نوشیروان بود تا بوزرجمهر را از مرو بیاوردند کودک بود و گزارش کرد
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی را گوارا ساختن گوارنده کردن: با کمال ناگواریها گوارا کرده است محنت امروز را اندیشه فردای من. (صائب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذاکره کردن
تصویر مذاکره کردن
گفت و گو کردن گپ زدن
فرهنگ لغت هوشیار
نگاه کردن نگریستن نگاه کردن نگریستن تماشا کردن: سخن درست بگویم نمی توانم دید که می خورند حریفان و من نظاره کنم. (حافظ. 240) توضیح گاه بتشدید ظا آید: آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما. (دیوان کبیر 6: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزارش کردن
تصویر گزارش کردن
((~. کَ دَ))
شرح و تفسیر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشاره کردن
تصویر اشاره کردن
Hint, Point, Allude, Imply, Refer
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اجاره کردن
تصویر اجاره کردن
Lease
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گمراه کردن
تصویر گمراه کردن
Mislead
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مذاکره کردن
تصویر مذاکره کردن
Negotiate, Parley
دیکشنری فارسی به انگلیسی
намекать , подразумевать , указывать , ссылаться
دیکشنری فارسی به روسی
anspielen, andeuten, implizieren, zeigen, sich beziehen
دیکشنری فارسی به آلمانی